با یار ز من خبر بگویید


وین راز نهفته تر بگویید

ما را دل و دیده بندگی گفت


در خدمت آن پسر بگویید

ترک رخ خوب گفتنی نیست


هر چیز کزان بتر بگویید

جان می رود و مرا خبر نیست


جانان مرا خبر بگویید

چشمش من مستمند را کشت


در گوش وی این قدر بگویید

گر هیچ رخ و لبش بدیدید


نرخ گل و گلشکر بگویید

پنهان چو نماند راز خسرو


در کوچه و بام و در بگویید